همه روزهای من آهنگ اندوه
دشدی یک شب به من آشنایی
دریغ از آن زن زیبا دریغا
که در یک تار گیسویش وفا نیست
نمیگردد فراموشم شبی را
که چشمانت فروغ آرزویس
بر آن گیسوی عطر آلوده بدرود
که چون صبح بهاری برگ و بو ریخت
به سردی می گراید آتش من
نسیمی می برد خاکستر من
بمیرد خنده بر روی لبانش
برایت بوی مرگ از بستر مرگ
نمیگردد فراموشم شبی را
که چشمانت فروغ آرزویس
بر آن گیسوی عطر آلوده بدرود
که چون صبح بهاری برگ و بو ریخت