متن ترانه حکایت دل از پرواز همای
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب
مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب
مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند