احمد کیانپور دعوت
Ahmad Kianpour Davat
خوش آن دلی که به عالم الهه ای دارد
به آن بهانه همه عمر و لحظه بسپارد
تو ای الـهه ی شادی همیشه با مـــن باش
که بر شب سیاهم نو و روشنـی بارد
هرجا میرم چشمای تو پیش رومه
روی تو چون آیینه ی روبه رومه
میپیچه تو خاطر مـــن عطر خوبت
با تــو بودن تا به ابد آرزومــه
به تو محتاجم من ای هوای تازه
نفس من باتو زندگی میسازه
بی تو میمیرم
تو غم عشق منی شیرینی
باشکوهی مثل یک آیینی
ریشه در روح اصالت داری
حرمت یک هنر دیرینی
تو مرا دعوت کن به ضیافت کلامت
تو مرا دعوت کن به صداقت سلامت
من به مهمانی چشمان تو عادت دارم
تو مرا دعوت کن به سخاوت نگاهت
تو مرا دعوت کن
تو منو دعوت کن به شهر چشمات
تـــــو منو مهمونه ستاره ها کن
تو منو دعوت کن به روشنی ها
از همه دردها دل را رها کن
هرجا میرم چشمای تو پیش رومه
روی تو چون آیینه ی روبه رومه
میپیچه تو خاطر مـــن عطر خوبت
با تــو بودن تا به ابد آرزومــه
به تو محتاجم من ای هوای تازه
نفس من باتو زندگی میسازه