احمد معینی جوانی
Ahmad Moeini Javani
این قامت شکسته که خسته رو پامه
نشون درد لحظه لحظه هامه
رنگ سپید موهام که رنگ روزه
یاد آور شبای بی انتهامه
من قصه ی غروب یه روز سردم
تو که هنوز جوونی به من باش
من قصه ی غروب یه روز سردم
تو که هنوز جوونی به من باش
هنوز تیر نگاهی تو عمق چشمامه
هنوز حرف آرزو روی لبامه
دنیا ازم گرفته هر چی که داشتم
اما قلب شکسته هنوز باهامه
ای که کنار یاری از من خبر نداری
تو خلوت قشنگت به یاد من باش
ای که کنار یاری از من خبر نداری
تو خلوت قشنگت به یاد من باش
اسیر یک غروبم تو باب دیوار
که روم کشیده باشن خط های بسیار
خیلی وقته جوونی تنهام گذاشته
خیلی وقته که گفته خدا نگهدار
من قصه ی غروب یه روز سردم
تو که هنوز جوونی به من باش
من قصه ی غروب یه روز سردم
تو که هنوز جوونی به من باش
هنوز تیر نگاهی تو عمق چشمامه
هنوز حرف آرزو روی لبامه
دنیا ازم گرفته هر چی که داشتم
اما قلب شکسته هنوز باهامه
تو که کنار یاری از من خبر نداری
تو خلوت قشنگت به یاد من باش
ای که کنار یاری از من خبر نداری
تو خلوت قشنگت به یاد من باش
ای جوان به دستان لرزان من نگاه کن
و مرا بشناس
من پیرم پیر
من با کوله باری از آرزو ، از بیابان زمان گذشته ام
غبار این راه پر فراز و نشیب
به موهایم رنگ زده است
ای جوان مرا ببین
تک سرفه های من گویای نفس های آخرین من است
به درود جوانی ای گران بهاترین ودیعه ی خدا
به درود
به درود