علی بیگ باور
Ali Beig Bavar
باید باور کنم پایان این راهو
اگرچه باورش سخت و غمگینه
به فروردین کوچه دل نمیبندم
هنوز اون خونه سرگردونه پاییزه
باید باور کنم این قصه ی تلخ
و یه چیزی داره توو آیینه میمیره
تمام روزهایه گرفته غمگین
دلم مثل غروب جمعه میگیره
بزار چیزی نگنم از افت شاخه
که گنجشک های معصوم و به پوسوند
تویه رگ های گرم ریشه میبینم
یه چیزی مثل اندوه زمستونه
برای پنجره لالاییه فقط آرامش همراه دوتامون
تمام روز میسوزونه
دستامو یه آتیشی که داغه
شبا هر سایه ای رد میشه
از پیشم میترسم رد رویاهامو برداره
همش فکر میکنم این سایه مشکوکه
یه حسی میگه از حالم خبر داره
باید باور کنم پایان این راهو
اگرچه باورش سخت و غمگینه
به فروردین کوچه دل نمیبندم
هنوز اون خونه سرگردونه پاییزه
برای پنجره لالاییه فقط
آرامش همراه دوتامون
تمام روز میسوزونه
دستامو یه آتیشی که داغه
شبا هر سایه ای رد میشه از
پیشم میترسم رد رویاهامو برداره
همش فکر میکنم این سایه مشکوکه
یه حسی میگه از حالم خبر داره
باید باور کنم پایان این راهو
اگرچه باورش سخت و غمگینه
به فروردین کوچه دل نمیبندم
هنوز اون خونه سرگردونه پاییزه