علیرضا و حمیدرضا بوی بارون
Alireza and Hamidreza Boye Baroun
بوی بارون تب دستات آخ که چه حالی دارن
کی میشه من یه روزی سر رو شونت بذارم
نمی خوام قصه مون شه قصه ی بغض و کینه
وقتی چشام یه لحظه عکس تو رو می بینه
دستم برات نوشته شد عزیزم
گفتی تو روح مرده تو بدنم هستم
نگو بیا بشمار خاطراتو تک به تک
تا اینکه مجبور شم کنم من تو رو ترک
یادته گفتم دوست دارم من صد بار
ولی هر دفه رفتی گفتی خدا نگهدار
تو مث هرکس نرو پس دل چیه
بگو اونی که کشته هوسو تو دلت کیه
بوی بارون تب دستات آخ که چه حالی دارن
کی میشه من یه روزی سر رو شونت بذارم
نمی خوام قصه مون شه قصه ی بغض و کینه
وقتی چشام یه لحظه عکس تو رو می بینه
جلوی من نگو قلبتو دادی به باد
پس بده قلبمو نگو بدم میاد
گفتی مجنونی ولی تو به من خندیدی
پس چطور صدای شکستن نشنیدی
دلمو سپردم دست تو
رسمش این نبود بسپریش به مردم
لبام عهد کردن نگن جز اسم تو
ولی عاشق کشیه سنت و رسم تو
بوی بارون تب دستات آخ که چه حالی دارن
کی میشه من یه روزی سر رو شونت بذارم
نمی خوام قصه مون شه قصه ی بغض و کینه
وقتی چشام یه لحظه عکس تو رو می بینه
بیا اینجا که با تو به همه دنیا می خندم
در به روی هرچی غم و غصه اس می بندم
هنوزم از توی عکس مث آتیشه چشماش
اگه مال من می شد یه روزی ای کاش
سمم کردی خنده دورین لبات
کاری اشکم با اشکات
ببین آدم داشت حسرت چیدن یه سیب
ولی مرد وقتی حوا اون با غریبه چید
ببین عاشقی داره یه دنیا رمز و راز
با نه گفتنت میرم به یه خواب دراز
تو رو خدا جلوی عشمقو نکن سد
تو یه آدم خوب و من یه آدم بد