داماهی پریزاد
Damahi Parizad
هَرچهِ داد اُمزهَ وجار اُمزهَ و فریاد اُمکِ
(هر چی داد زدم و جار زدم و فریاد کردم)
هَر چهِ غار اُمزهَ و آه امکشی و داد اُمکِ
(هر چی شیون زدم و آه کشیدم و داد زدم)
هَرچه که خاطرَه مَستَه همه اَزیاد اُمبرد
(هر چی که خاطره داشتم همه رو از یاد بردم)
بی خو، اَز بندِ غمِ غِیرِ تو آزاد امکِ
(خودم رو از بند غم غیر تو آزاد کردم)
نه وا غیر از تو کس هَمدل و همدردم بو
(نه به غیر از تو کسی همدل و همدردم شد)
دل خشکیده خو، از بارونت آباد اُمکِ
( دل خشکیده م رو از بارونت آباد کردم)
تو پریزاده اَری، ذاتِ مِ از نوع بشر
( تو پریزاد بودی، ذات من از نوع بشر)
و اُمیدِ تو پَری بی ، خو پَریزاد اُمکِ
(با امید تو پَری خودمو پریزاد کردم)
سَرِ پیری دلِ دیونهَ خو از دَست اُمدا
(سر پیری دل دیوانه ام رو از دست دادم)
بی خووا دست خو دلمرده و ناشاد اُمکِ
(خودمو با دست خودم دلمرده و ناشاد کردم)