فرواگ دستم نمیرسد
Farvaag Dastam Nemiresad
دیگر به شاخه های رازقی
دستم نمیرسد
دیگر به لحظه های عاشقی
دستم نمیرسد
اینجا برای دیگری قلبی نمی تپد
درمان کجاست، به طبیب حاذقی دستم نمیرسد
سرگرم زنده ماندن و درگیر زندگی
اینجا به غنچه ی شقایقی دستم نمیرسد
آید ز هر سو كه مي روم، ندای مخالفی
حيف كه به یار موافقی دستم نمیرسد
شاید میان این هیاهو صدایی رسد به گوش
شاید کلامی، جهان خفته را آورد به هوش
اين هاى و هوى تو خالىِ پر از جنون و دروغ
شايد كه روزى شود خاموش
کو آنکه این خرابه را، از نو بنا کند
هِی ، دگر به خالقی دستم نمیرسد
رفتند شاعران و مردند دیوانه های شهر
دیگر به اینچنین خلایقی دستم نمیرسد
روزی کلام زمینیان ،سرود عشق بود
هیهات، که بر چنین حقایقی دستم نمیرسد
باید به دریا زنم دل و راهی شوم ولی
در این میانه دگر به قایقی دستم نمیرسد
شاید میان این هیاهو صدایی رسد به گوش
شاید کلامی، جهان خفته را آورد به هوش
اين هاى و هوى تو خالىِ پر از جنون و دروغ
شايد كه روزى شود خاموش
سرسبزی بهار ، طعم خوش حیات
حتی دگر دقایقی دستم نمیرسد