فریدون آسرایی عزیز جان
Fereydoun Asraei Azize Jan
خسته و پریشانم، در غم تو گریانم
از همه گریزانم، تا رهد ز تن جانم
تو که گفتی به پیش من بمان، چرا چنین نهان،
مرا به حال خود رها کردی
چرا ندیدی که از غمت فغان رود
به آسمان چه گویمت مرا فدا کردی
مگر که جان به لب رسد که یادت از نظر
رود چرا تو بی خبر زما رفتی
چه میشود عیان شوی مرا عزیز جان
شوی بگو چرا بگو کجا رفتی
دیده بر رهت دارم در دل شب تارم. در غم تو بیمارم
تا دوباره برگردی تا دوباره برگردی
به هر کرانه رفته ای به یک بهانه رفته ای
دلم نشانه رفته ای بجویمت ز بی نشانها
دوباره پیش من بیا ببین که میشود به پا نوای
شور و نغمه ها به کوه و دشت و آسمانها
ببین چه دلشکسته ام به گوشه ای
نشسته ام به جز تو دل نبسته ام
دمی بمان به پیش من عزیز جانم
ز دیده خون شود روان به یادت ای امید جان
ز چشم من مشو نهان که در فراق روی تو رسد خزانم
دیده بر رهت دارم در دل شب تارم در غم تو بیمارم
تا دوباره برگردی تا دوباره برگردی تا دوباره برگردی