گامنو شاهنامه
تنظیم: بهزاد عبدالهی
Gamno Shahname
Arrangement: Behzad Abdelahi
کنون رزم سهرابو رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
همی تاخت سهراب چون پیل مست کمندی به بازو کمانی به دست
همی ماند رستم ازو در شگفت زه پیکارش اندازه ها برگرفت
بکشتی گرفتن نهادن سر گرفتن هردو دوال کمر
خم آورد پشت دلیر جوان زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بد به کردار شیر بدانست کوه هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان بر کشید بر شیر بیدار دل بردرید
بپیچید زان پس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
بدو گفت کین بعد من از من رسید زمانه به دسته تو دادم کلید
به بازی به کویند همسانه من به خاک اندر امد چونین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر زه مهر اندر آمد روانم به سر
کنون گر تو در آب ماهی شوی وگر چون شب اندر سیاهی شوی
بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خاک است بالین من
کنون رزم سهرابو رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود چونین رفتنو این بودنی کار بود
از این نامداران گردنکشان کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشته استو افکنده خار تورا خواست گردن همی خواستار
چو بشنید رستم سرش خیره گشت جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
بپرسید زان پس که آمد به هوش بدو گفت با ناله و با خروش
که اکنون چه داری از رستم نشان که کم باد نامش زه گردن کشان
بدو گفت هریدون که رستم تویی بکشتی مرا خیره از بد خویی
زه هر گونه ای بودمت رهنما نجنبید یک ذره مهرت ز جای
چو برخواست آواز کو زه برم بیامد پر از خون دو رخ مادرم
همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست
مرا بگفت کین از پدر یادگار بداروم ببین تا کی اید به کار
کنون بند بگشای از جوشنم برهنه نگه کن تن روشنم
چو بگشای و خفتان و آن مهره دید همه جامه بر خویشتن بر درید
همی گفت که ای کشته بر دست من دلیل و ستوده به هر انجمن
همی ریخت خون همی کند موی سرش برد زه خاک پر از آبرویی
بدو گفت سهراب که این بدتریست به آب دو دیده نباید گریست
از این خیشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفت و این بودنی کار بود
کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
از این خیشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفتو این بودنی کار بود