حمید عسکری 39 هفته
Hamid Askari 39 Hafte
چقدر روی تنت ترکش نشستو
رگهای خاک و پر کردی با خونت
که دست بردار نیست این خاک حتی
یه لحظه از پلاک و استخوانت
تو آغوش خدا خوابیدی شاید
که دیگه قصد کردی بر نگردی
کدوم حاجت رو می خواستی بگیری
که حتی دست و پاتم نذر کردی
واسه روزای بی دردی که دارم
میون خون تو اوج درد بودی
خدا می دونه که بی تو چی میشد
تو تنهایی یه لشگر مرد بودی
چقدر قدم زدی میدون مین و
که من هر جا قدم میزارم امنه
چجوری ساکت و دیوار بستی
که حتی خونه بی دیوارم امنه
برای این که من آروم باشم
چقدر توی دلت آشوب میشد
تو که هر روز زخمات تازه تر بود
بگو زخمای تو کی خوب میشد
یه جوری پر کشیدی از زمین که
به اوج آسمون نزدیک تر شی
نخواستی رو زمین ردت بمونه
خودت خواستی که مفقودالاثر شی
واسه روزای بی دردی که دارم
میون خون تو اوج درد بودی
خدا می دونه که بی تو چی میشد
تو تنهایی یه لشگر مرد بودی
چقدر قدم زدی میدون مین و
که من هر جا قدم میزارم امنه
چجوری خاکتو دیوار بستی
که حتی خونه بی دیوارم امنه