مجید اکبری توت فرنگی
Majid Akbari Toot Farangi
توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم
برا همین یه شب توت فرنگی هامو
با خودم بردم تو تخت خوابم
که پیش خودم بخوابونم اما صبح
که بیدار شدم همه توت فرنگی هام
له شدن اون وقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو
نباید ببرم تو تخت خوابم
چون خراب میشه
وقتی مدرسه میرفتم یه آبرنگ داشتم
که خیلی دوسش داشتم به همه
همکلاسی هام نشونش میدادم
اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و
هیچ وقت معلوم شد کی اونو برداشته
اون وقت فهمیدم اونی که دوسش دارم
رو نباید به هیچکس نشونش بدم
چون ممکنه ازم بدزدنش
وقتی یک نفر دوست داشتم همیشه بهش میگفتم
دوستش دارم و به خاطرش هر کاری میکردم وقتی دیدم
داره ازم دور میشه فهمیدم که دیگه نباید بهش بگم
دوستش دارم وگرنه از دست میدمش
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم
دیگه آزاد گذاشتمش تو دستم
نگرفتمش که بیوفته و بشکنه
نشون ندادم که ازم بد زدنش
نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره
اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش
با کسای دیگه گرم شده و من و فراموش کردم
هیچ وقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم
را چه جوری باید نگهش دارم