میرزا سر و صدا نکن
Mirza Do Not Make Nois
این داستان زندگی منه ببین
دوست من اینجا همه چی رو به رشد
نه دلخوشی میبینی نه تقدیری به لطفش
بیا با من ندارم قصد خصومت
میرزا هم آدمه جلو سختی ها فرو آمد
کنار امتی که قصد جان خود دارند
امنیت کشتن مفهموم نیک و پندارن
پرورش مار تو آستین نی تو خلقم
چه فایده ناموس و شرافت زیر خاک بردن
چه فایده سر و صدا کنی از چند فرسخی
تو نماد و اسطوره ی تمام یه دلقکی
بیا من هنوز تو ذات آدما گمی
میرزا چه فایده تو سر و صدا کنی
تو که نه اهل رفاقت و دین و مردمی
با قاتل سیاه بالاسرتن تا دورت بنگری
مردک تو عریضه نویسه نا آشنایی
صدات در نیاد تو حامل فرهنگ اشتباهی
این زمونست که من حامل دردم
من تو سن کم پیر شدم و خستم
تمام زندگیمو اشتباه رفتم
این سرنوشت خودم واسه خودم بستم
من حامل فرهنگم معترض و نویسندم
تو یه لشکر داری که پر جنگندن
میخندن وقتی منو میبینن
میخندن وقتی منو میبینن
با نخ و سوزن چاک دهن میبندن میگن اسطوره ایم از کدام دهات و کوره ایید
شما زاییده از کدام دوره ایید
از فقر از جهل خاتمه به کدوم نهر
بسه این همه تعصب کشیدید
ما رنجیدیم ولی شما به کجا رسیدید
نه سر قصم نه فیلسوف این رشتم
من میرزا قلمدان نویسنده بی سوادم
باشه هر چی شما بگی حق به باطله
من حامل فرهنگ کثیف تو باتنه
اح میرزا خفه دیگه سر و صدا نکن
تو یک اشتباهی که پر از تعفن