پویا ارتعاش تلنگر
Pooya Erteash Talangor
برج شکستن ها ریخت
هی میگفت دردات هیچ
نبض من منجمد
ستاره تیره تر شب کشیدم
دوباره اینجا نیستم
غروب بوده تو سرم
نه اینکه من بدم
بپوش کفشمو
خاطره اس که دائما
قاصدک صدای من
واقعا که فکر میکردی
جهانمم ردیفه
سقوط سخره ای صدای پاتو میشکنه
مقصدم رفت از تو
روی لبم هر شب سوخت
شب به چشم جغد نفهم
لحظه نشست پشت قلم
ردیفه پرواز من هرچی خواستم برداشتم
میکنم هربار پرتم شدم از هرجاش من
حیفم این روز و شبه
اون درختی که توی تنش
دوخته لبش
از این حصار
برج شکستن ها ریخت
هی میگفت دردات هیچ
نبض من منجمد
ستاره تیره تر شب کشیدم
دوباره اینجا نیستم
غروب بوده تو سرم
نه اینکه من بدم
بپوش کفشمو
خاطره اس که دائما
قاصدک صدای من
واقعا که فکر میکردی
جهانمم ردیفه
سقوط سخره ای صدای پاتو میشکنه
مقصدم رفت از تو
روی لبم هر شب سوخت
شب به چشم جغد نفهم
لحظه نشست پشت قلم
ردیفه پرواز من هرچی خواستم برداشتم
میکنم هربار پرتم شدم از هرجاش من
حیفم این روز و شبه
اون درختی که توی تنش
دوخته لبش
از این حصار