رضا کسمایی سرنوشت
Reza Kasmaei Sarnevesht
دیگه اصلا نداری امید زیر فشاری هر روز خم میشی بیشتر
تموم فصلای سالم واست مثه پاییز میمونه چند سال پیش نه
حس اینجا موندن داری نه دل خودکشی نه حال زندگی
فقفط میخوای سخت نگیری همه چیز و جمع میکنی میزاری و میری
توی کوچه های خالی از خاطره
خسته و رونده بی کسو بی هدف
به خودت میگی این نیز بگذرد
گم میشی هر وقت میری هر طرف
میشه عادت همیشگیتو به خودت میبازی این قمار و هر بار
بین این همه آشنا رفیقت میشه آیینه ی رو دیوار
دلت از همه جا سیر میشه
به هر جا میرسی باز دیر میشه و از همه چی
و همه جا دل میکنی و باقیشم بازی تقدیر میشه
مثه ی موزیک کهنه ی مضحک فراموش میشی از خاطر و ذهنم
همه ی کسایی که میشناختنت
ولی آرزوشون بود گم بشه اسمت
شک دارم به ضربان قلبم
خیلی وقته که دیگه نمیخوابم
نمیخوام نگران من باشی
دارم حال میکنم با حال خرابم
بیا پر کن خشاب نفرتتو
بکش سکت سینم شلیک کن
شلیک کن
بذار منم امشب راحت بخوابم
بدترین روز سال بوده واسه من
روز تولدم روز بیداری
شما الکی خوشا بهش میگین روز عکس
رفتن واسه یادگاری